سفارش تبلیغ
صبا ویژن


SMS!!!

من همیشه گمان میکردم که خاموشی بهترین چیزهاست .گمان میکردم که بهتر است آدم مثل بوتیمار کنار دریا بال و پر خود را بگستراند وتنها بنشیند.ولی حالا دیگر دست خودم نیست چون آنچه نباید بشود شد...حالا میخواهم سرتاسر زندگی خودم را مانند خوشه انگور در دستم بفشارم و عصاره آنرا.نه. شراب آنرا قطره قطره در گلوی خشک سایه ام مثل آب تربت بچکانم

افکارپوچ!-باشد،ولی ازهرحقیقتی بیشترمراشکنجه می کند-آیااین مردمی که شبیه من هستندکه ظاهراً احتیاجات و هوا و هوس مرا دارند،برای گول زدن من نیستند؟آیا یک مشت سایه نیستند که فقط برای مسخره کردن و گول زدن من به وجود آمده اند؟آیا آنچه که حس می کنم،می بینم و می سنجم سرتاسر موهوم نیست که با حقیقت خیلی فرق دارد؟
من فقط برای سایه ی خودم می نویسم که جلو چراغ به دیوار افتاده است،باید خودم را بهش معرفی کنم.

همین قدر میدانم که از خودم بدم می آید.می خورم ؛از خودم بدم می آید؛راه می روم؛از خودم بدم می آید؛فکر می کنم؛ از خودم بدم می آید.چه سمج؛چه ترسناک.نه؛این قوه مافوق بشر بود.یک کوفت بود...دیگر هیچ چیز به من کارگر نیست.سیانور خوردم؛در من اثر نکرد؛تریاک خوردم باز هم زنده ام.اگر اژدها هم مرا بزند اژدها می میرد...


نوشته شده در جمعه 91/6/10ساعت 2:5 عصر توسط نیما نظرات ( ) | |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ

 دانلود آهنگ - قیمت خودرو - قالب وبلاگ
صدایاب